و مهربانی را به سمت ما کوچاند

این مطلب در شمارهٔ ۸۵ رسانهٔ همیاری، ویژه‌نامهٔ زنده‌یاد علیرضا احمدیان، منتشر شده است. برای خواندن سایر مطالب این ویژه‌نامه اینجا کلیک کنید.

یلدا مجیدی – لس آنجلس

سلام علیرضا جان، از لس آنجلس، از ونکوور، از ایران… از سال‌های ابتدای بیست سالگی‌مان… سال‌های سفرهایت به ایران در تابستان که دوستی‌مان در خانهٔ خیابان قیطریه در کنار حمید و مریم ریشه دواند و غنچه‌هایش سال‌های سال با دوستی‌هایمان، نزدیک و دور، تازه ماند. سلام به صفا و معرفتت، سلام به همهٔ درس‌های زندگی‌ای که از تو آموختم و روانهٔ زندگی کردم. سلام به نهضت استوارِ همهٔ دوستان را پیش هم جمع کردن‌ات، آن‌طور که ساعاتی‌ست که همهٔ شهر خاطرات تو را مرور می‌کنند.

در انزوا و سکوت رفتن‌ات، لحظات مهربانی‌ها و حمایت‌های بی‌شمارت ذهنم را یک ثانیه بدون تصویرت نمی‌گذارند. هیچ‌کس مثل تو کوچه‌پس‌کوچه‌های داون‌تاون ونکوور را دنبال آپارتمان برای یک تازه‌وارد نمی‌گردد. هیچ‌کس مثل تو در دیپ کُوْ روی زمین نمی‌نشیند که با لبخند از مشکلات مهاجرت بگوید، هیچ‌کس مثل تو دیگر از قهوه در دست گرفتن در استارباکسِ اینگیلیش بِی و همیشه از منظره تمجید کردن، شعف‌زده نمی‌شود. می‌دانم همیشه دوست داشتی یک خلوتی داشته باشی برای اندیشه‌ها و سکون درونت. خبر را که شنیدم، فکر کردم از آن کندن‌هایت از آدم‌ها و این دنیاست، اما فکر نکردم برنگردی، فکر نکردم این‌قدر طولانی شود! فکر نکردم دیگر هیچ‌وقت بحث‌های فلسفی زندگی و قهوهٔ همیشگی با تو نوشیدن، به تاریخ بپیوندد. 

سلام علیرضا، نمی‌شود برگردی؟ چون حس نبودن‌ات بسی سنگین است. باور نمی‌کنم،… این باور سهمگین از دست دادن لبخندها، همیاری‌ها و روح صلح‌جو اما مبارزت، نفسم را می‌فشرد.

خداحافظ علیرضا، از لس آنجلس به تو در آشیان آرامش و صلح و شادی، همان‌طور که بودی، همان‌طور که خواهی بود. 

صداش

به شکل حزن پریشان واقعیت بود

و پلک‌هاش

مسیر نبض عناصر را

به ما نشان داد

و دست‌هاش

هوای صاف سخاوت را

ورق زد

و مهربانی را

به سمت ما کوچاند

به شکل خلوت خود بود

و عاشقانه‌ترین انحنای وقت خودش را

برای آینه تفسیر کرد

و او به‌شیوهٔ باران پر از طراوت تکرار بود

و او به سبک درخت

میان عافیت نور منتشر می‌شد

ارسال دیدگاه